تكنيكهاي شخصيت پردازي در داستان متعدد است. نويسنده با توسل به ابعاد مختلف شخصيت، او را به خواننده معرفي ميكند و در جريان داستان به نقطه اوج و پايان داستان راهنمايي ميكند. شخصيت داستاني مانند يك انسان واقعي است. داراي ابعاد متفاوتي است كه بعضي از آنها از چشم انسان پوشيده است و بعضي در معرض چشم همه قرار دارد.
بعد اصلي و زير بناي شخصيت، انديشه و روان است و طبيعي است كه روان افراد قابل درك و لمس نيست، ولي اعمال و گفتار و رفتار و حتي قيافه ظاهري افراد نشان دهنده ابعاد پنهاني و دروني آنهاست. بنابراين ما با درون افراد از طريق گفتار و رفتار و قيافه شان آشنا ميشويم. اگر انگيزه شخصيت روشن نباشد اعمال او غير قابل توضيح يا باورنكردني است. انگيزهی شخصيت، اساساً از دو منبع ناشي ميشود:
۱- از طبيعت درون شخصيت كه قبل از شروع رمان شكل گرفته است. ۲- از سلسلهاي از حوادث بيروني كه بعداز شروع رمان نيازها و انتظارهاي خاص براي شخصيت ايجاد ميكند.
شخصيت به دو روش به خواننده معرفي ميشود: توصيف مستقيم و توصيف غير مستقيم. در توصيف مستقيم، خصلتِ شخصيت با يك صفت (اوخوش قلب بود) معرفي ميشود. يعني نويسنده به صراحت به ويژگي شخصيت اشاره ميكند. در اين صورت، خواننده از طريق راوي به ويژگي شخصيت پي ميبرد. در توصيف غير مستقيم، هيچ ذكري از خصلت به ميان نمي آيد، بلكه خصلت به طريق مختلف به نمايش گذاشته و تشريح ميشود و بر خواننده است كه بدون دخالت راوي ويژگي شخصيت را از بطن توصيف، استنباط كند.
اين دو شاخص را ميتوان علاوه بر مستقيم و غير مستقيم نمايشي و گزارشي نيز خواند كه هريك از اين دو شيوه، داراي ابزارهاي ويژهاي هستند. در شيوهي گزارشي نويسنده مستقيماً مداخله ميكند و از زبان خود يا از زبان يكي از اشخاص داستان خصوصيات شخصيتها را به خواننده ميگويد يا وضعيت و ويژگي اخلاقي شخصيتهايش را گزارش ميدهد و توصيف و ارزيابي ميكند.
توصيف و دخالت نويسنده در داستانهاي قبل از قرن بيستم، چيز متداولي بود و بعد از آن نيز در رمان تاريخي و پارهاي از داستانهاي جديد، نمونههايي از آن ديده ميشود. بدين معني كه نويسنده به خواننده اجازه نمي دهد كه به طور مستقيم با شخصيتها ارتباط برقرار كند. حتي گاه پس از هر فصلي يا حادثهاي نويسنده داخل داستان شده و با مطالبي شعار گونه نتيجه اخلاقي، اجتماعي و فلسفي داستان را براي خواننده توضيح ميدهد، يا علناً ميگويد كه ما شخصيت خود را در اين مقطع رها كرده، سراغ شخصيت ديگري ميرويم و با عناوين مختلف هميشه در طول داستان، خواننده، وجود نويسنده را احساس ميكند و مجبور است كه از دريچهي چشم او داستان را بنگرد. سليقهي نويسنده در رفتار و گفتار شخصيتهاي داستان كاملاً مشخص است. در اين نوع رمان، نويسنده نمي تواند نخوت و بيزاري خود را از شخصيت منفي اثر خود كتمان كند. هيچ گاه توصيف نويسنده به تنهايي نمي تواند كار ساز باشد، بلكه بايد در كنار توصيف ويژگيهاي شخصيت نشان داده شود. بايد دائم از طريق رويدادها ويژگيهاي اشخاص را اثبات كرد. با گفتن اينكه شخصيتي شوخ، زيرك، پليد، دست و دلباز، تنبل و بداخلاق است، شخصيتي خلق نمي شود بلكه بايد توصيف توام با عمل باشد.
در روش نمايشی، نويسنده فقط شخصيت را وادار به عمل و صحبت ميكند و به خواننده اين اجازه را ميدهد كه خود استنباط كند كه چه انگيزه و خلق و خويي در پشت آن چه شخصيت انجام ميدهد پنهان است. در واقع او تنها حركات و گفتار را به نمايش گذاشته است. يك داستان تنها وقتي موفق خواهد بود كه شخصيتهايش نمايش داده شوند، درست مثل يك نمايش نامه كه شخصيتهايش بايد در حال صحبت كردن و بازي كردن نشان داده شوند.
امروزه بر خلاف گذشته كه وصف ساده و جزء به جزء حالات و حركات و قيافهي اشخاص مورد توجه بوده، نويسنده ميكوشد اشخاص داستان را به گفتگو و عمل وادارد و كاري كند كه خود، با گفتار و رفتار، شخصيت و خوي و خصال خويش را در معرض تماشا و قضاوت خواننده قرار دهند و بديهي است كه اين شيوه، هم طبيعي است و هم با واقعيتِ زندگي سازگار است.
نويسندگان جديد، روز به روز از شيوههاي مستقيم دور ميشوند و با استفاده از شيوههاي غير مستقيم خواننده را با اشخاص داستان آشنا ميكنند. كاري كه نويسنده بايد بكند اين است كه اجازه دهد اشخاص داستان خود سخنگوي خويش باشند و حركات خود را به خواننده ارائه كنند.
هنگامي كه توصيف شخصيت، نمايشي است، خواننده تقريباً از محيط خود جدا ميشود و به وسيله همسان پنداري در دنياي داستان سير ميكند، ولي هنگامي كه شخصيت پردازي، گزارشی و از طريق توصيف مستقيم و توسط نويسنده انجام ميشود وجود نويسنده در داستان حس ميشود و از اين يكي شدن جلوگيري ميشود.