زاده غرب تهران علی شاه عوض (شهریار کنونی) در یک روستایی بسیار خوش آب و هوا بنام دهکده کردزار متولد شدم از نوجوانی ذوق و استعداد خود را در ادبیات و داستاننویسی یافتم 13 ساله بودم که جرقه داستاننویسی وخلق شخصیتهای پست مدرن و فرا طبیعی در ذهنم شکل گرفت و شروع کردم به نوشتن 4 داستان بنامهای ویلی نویسنده و ماری نقاش – دریانورد مک کارلوس – تونل اسرار آمیز و جادوگر سرزمین لورکا. اما هیچگاه تا به اکنون در اندیشه چاپ آنها نبودم.
سالهای عمرم تا به اکنون سرشار از مشقتها و رنجها و تجربههای فراوانی سپری شد 15 سال را در صنعت گذراندم و در هر کاری که میرفتم سریع آن کار را طراحی و آنالیز میکردم صبحها کار و شبها در عالم خودم کارها را طراحی میکردم و بعضاً از کارها ایراد میگرفتم و همیشه دوست داشتم نقد - تحلیل و آنالیز کنم کارهایی را که آنها را انجام میدهم.
علاقه من به شعر از زمان خدمت سربازی شروع شد آن دوران تمام فکرم را شعر گفتن مشغول کرده بود و تمام لحظهها که در نگهبانی بودم شبها تا صبح شعر مینوشتم و خودم را تخلیه احساسی میکردم بعد از خدمت به صنعت رفتم و چند سالی مشغول کارهای مختلف صنعتی شدم به طوری که تمام لحظهها در کارم پر تکاپوتر از قبل بودم هم صنعت هم شعر و هم داستان در کل علاقه شدیدی داشتم به فرآیند «تغییر» و دوست داشتم همه چیز را تغییر دهم و روشی نو را خلق کنم و عاشق ابداع و خلق کردن بودم تمام ثانیههای زندگیام فقط در این موارد خلاصه میشد خلق اثر – نوآوری – ایده پردازی - تجربه از آدمهای متفاوت - متفاوت اندیشیدن و با زوایای مختلف دنیای بیرون را دیدن اندازه موهای سرم آدمهای مختلف دیدم فریبها خوردم درسها آموختم اما هرگز گرگ نشدم و سالم ماندم فقط زاویه نگاهم را تغییر دادم ...
مدتی به خانه ترانه نزد زنده یاد دکتر افشین یدالهی در پارک شفق میرفتم و از آن زمان علاقه شدید به سرایش ترانه پیدا کردم و این ترانهها نتیجه عاشقانگیهای من روی زمین است و تنها رسالت من این است که حال آدمها را خوب کنم و از هر آنچه در دنیای بیرون من است بتوانم از تمام تصاویر و صداها عبور کنم و غرق در آنها نشوم چرا که غرق شدن انسان را زمینی میکند و رسالت انسان پرواز کردنی ست نه زمین گیر شدن.
تو تاریخ تمام زندگی هات
جهان رو تو خودت زندون کردی
تو هر دوره داری تکرار میشی
مگه نمی بینی، که پره دردی؟
از این تکرار بیهوده رها شو
بذار جدا شی از وابستگی هات
عاشق شو و از عشق سفر کن
تا که تموم بشن این خستگی هات