کتاب ماهرخ نوشته فهیم عسکری سده در قطع رقعی در 377 صفحه توسط نشر زرین اندیشمند روانه بازار دیجیتال شد. برای سفارش این کتاب میتوانید از طریق اینستاگرام و دیجیکالا اقدام نمایید.
فهیم عسکری سده متولد ۲۸ بهمن ۶۹ در اصفهان وی از کودکی علاقه فراوانی به نوشتن داشت. در کنارش نوشتن به عشق خاصی به تصویرگری، طراحی و نقاشی نیز داشت. به گفته عسکری این علایق باعث خلاقیت، تجسم و در نهایت کششی برای نگارش داستان های کوتاهی شد.
وی از شانزده سالگی به دلیل طبع شاعری و علاقهی وافری که به ادبیات داشت به عضویت انجمن ادبی در آمد و پا به جهان کم نظیر ادبیات گذاشت و پس از آن اولین رمانش را به نگارش دراورد . پس از اتمام دوره دبیرستان به نقاشی و حرفه مهمانداری هواپیما مشغول شد و همزمان با ورود به دانشگاه، نوشتن رمان دوم، ماهرخ، را شروع کرد. وی پس از فارغالتحصیل شدن در رشته زبان و ادبیات انگلیسی و شروع حرفه تدریس دید بازتری نسبت به نوشتن پیدا کرده و این امر بر روی نگارش رمان دومش تاثیر بسزایی داشت. نگارش این کتاب چند سال پس از جند سال به پایان رسید و درسال1400 توسط نشر زرین اندیشمند منتشر شد.
عسکری سده اعلام کرد : بعد چاپ کتاب ماهرخ شروع به ترجمه کتابی از جک لندن کردهام و امیدوارم بعد از اتمام تحصیلاتم و کسب مهارتهای بیشتر در زمینه نویسندگی، کتابهای دیگری را به رشته تحریر در بیاورم .
صدای فریاد عطیه سکوت خانه را شکست.
اسد که در زیرزمین مشغول چیدن کتابها بود سراسیمه از پلهها بالا آمد. وقتی به اتاق نشیمن رسید، همه را گریان و نگران بالای سر ماهرخ دید. همسرش عطیه گریه و زاری میکرد. ناهید کنار ماهرخ نشسته بود و او را صدا میزد. ننه زهرا هم دلآشوب به ماهرخ چشم دوخته بود. ناگهان فیض و همسرش از راه رسیدند. عطیه بالشتی زیر سر ماهرخ گذاشت و گفت: «امروز صبح سردرد داشت اما اونقدر شدید نبود که بخواد بیهوش بشه.»
فیض با عجله از پلهها پایین رفت تا هرچه زودتر ماشین همسایه را قرض بگیرد و ماهرخ را به بیمارستان برساند. او را با همان پیراهنی که تنش بود سوار ماشین کردند و سراسیمه به بیمارستان رساندند. مادر و خواهرش ناهید همراهش بودند. عطیه و ناهیدْ ماهرخ را روی تخت خواباندند. پرستارها بالای سرش جمع شدند. یکی از پرستارها از عطیه پرسوجو کرد. او هم با گریه جواب داد: «صبح که از خواب بلند شد سرگیجه داشت اما چیز مهمی نبود. آخه گاهی اینطوری میشه. گفتم شاید از درس و مشق زیاده... والا نمیدونم.»