کتاب هفت مقدس

مقدمه

تمام داستانهای اول شخص تاریخ بسیار خاص شروع شدهاند. اما این داستان اینطورنیست. ابتدای این داستان صدای موتور اتوبوسی قدیمی در یک جاده به گوش میرسد که به آرامی پیش میرود. آفتابی که ظاهراً ارث پدرش را بالا کشیدهام زیرا هرجور حساب میکنم، دلیلی ندارد که اینطور با بغض و کینه به من بتابد. و بوی سیگاری که از....
خب! شاید اگر اتوبوس اندکی منحرف شود و به جاده خاکی برود. ولی من با این حرفها حسابی به جاده خاکی رفتم. این قسمت به داستان اصلی ربطی نداشت ولی هنوز نگفتم چه شد که به این قسمت رسیدیم. احتمالاً الان باید خودم را معرفی کنم. درست است؟ بسیار خوب. من مهدی هستم. داستان من تاحدودی ساده به نظر میآمد. هرچه به گرفتن مدرک لیسانس نزدیکتر میشدم، سربازی به عنوان آیندهای اجتناب ناپذیر به من نزدیکتر میشد. ولی متأسفانه من هم مانند خیلی از پسرها سعی کردم این دوره را بپیچانم. خیلیها اینطورند. از نسل قدیم تا امروز، معمولاً پسرها از سربازی گریزان بوده اند. برای این فرار دلیلهای مختلفی
وجود دارد که از بین همۀ آنها میتوان به هدر رفتن عمر یا پرهیز از بیگاری اشاره کرد. مثلاً در فامیل خودمان یک پسردایی دارم که دربه در دنبال راهی برای فرار از خدمت است. این کتاب به امثالِ این عزیزان تقدیم میشود. هدف من از نگارش این کتاب این بود که دورۀ سربازی به خصوص مرحلۀ آموزشی آن، با تمام سختی هایی که دارد، برای شما آسانتر سپری شود و با توجه به خاطرات واقعی من که خواهید خواند، بفهمید که در هر شرایطی میشود خاطره های به یادماندنی خلق کرد. این کتاب به داستان پرماجرای سربازی من و اتفاقاتی که در آن رخ داد، میپردازد. قصد دارم خاطره هایم را با شما در میان بگذارم. دهها خاطرهای که جالب و خواندنی هستند. و در لابه لای این خاطره ها، شما را برای گذراندن دورۀ خدمت راهنمایی میکنم و نکته های مهمی را به شما گوشزد میکنم. برای حفاظت از اسرار امنیتی کشور و نیروهای زحمتکش نظامی اسم فرد، پادگان، یگان و حتی شهر آورده نشده است و تمام اسامی بهکار رفته مستعار هستند.

برشی از کتاب

در آن هوای سرد و یخبندان، وضو گرفتن با آب یخ خیلی دشوار بود. منظور از هوای سرد و یخبندان یعنی در حدی که چند بار پوست دستم جلو صورتم ترک خورد و خون آمد. یکی از بچهها که ظاهراً خیلی حس وضو نداشت، با خاک باغچه تیمم میکرد.دوباره وارد مسجد شدیم. اینبار بیشتر توانستم به روند نماز دقت کنم. یک سرباز میکروفون را به دست گرفت و اذان خواند. روحانی پادگان بعد از نماز برای سخنرانی دربارۀ مباحث مختلف بالای منبر رفت...