چاپ کتاب

انتشارات اندیشمند

فستیوال جهانی «داستان ما و کرونا»

فستیوال جهانی «داستان ما و کرونا»

با در نظر گرفتن شرایط فعلی و دوسال گذشته بسیاری از ما و مدافعان سلامت خاطرات و داستانهای زیادی برای نقل کردن داریم . این فستیوال جهانی این موقعیت را فراهم کرد تا نوشته ما صدایی باشد از شرایطی که بر ما گذشت .

به نقل از روابط‌عمومی خانه کتاب و ادبیات ایران، فستیوال جهانی «داستان ما و کرونا» با بخش ویژه برای مدافعان سلامت و کادر درمان برگزار می‌شود.

داستان ما و کرونا :

با در نظر گرفتن شرایط فعلی و دوسال گذشته بسیاری از ما و مدافعان سلامت  خاطرات و داستانهای زیادی برای نقل کردن داریم . این فستیوال جهانی این موقعیت را فراهم کرد تا نوشته ما صدایی باشد از شرایطی که بر ما گذشت .

به نقل از روابط‌عمومی خانه کتاب و ادبیات ایران، فستیوال جهانی «داستان ما و کرونا» با بخش ویژه برای مدافعان سلامت و کادر درمان برگزار می‌شود.

مجموعه آثار منتخب و برگزیده در یک مجلد تدوین و در تیراژ مناسب منتشر خواهد شد

اخرین مهلت ارسال اثار :

20 خرداد 1400

موضوع :

بیماری کرونا و مسائل مرتبط با شیوع این ویروس همه‌گیر جهانی

چگونگی برگزاری

-  پس از پایان مهلت ارسال آثار-20 خرداد 1400- ، دبیرخانه فستیوال آثار را در اختیار هیأت داوران قرار خواهد.

- هیأت داوران بعد ازبررسی آثار ارسالی، ۱۰ اثر را به‌عنوان آثار منتخب معرفی خواهند کرد.

- از بین آثار منتخب سه اثر  به‌عنوان آثار برگزیده و یک اثر به‌عنوان برترین اثر فستیوال انتخاب و معرفی خواهند شد.

- در بخش ویژه نیز ۵ اثر برتر به‌طور جداگانه انتخاب و معرفی خواهند شد.

- اختتامیه جشنواره به‌صورت مجازی، در تابستان سال جاری برگزارخواهد شد.

 

شرایط عمومی شرکت در مسابقه:

۱-  هر نویسنده می‌تواند با ارسال یک داستان کوتاه (حداکثر ۵۰۰۰ کلمه) در این رقابت شرکت کند.

2- آثار ارسالی نباید پیش‌تر در مسابقه یا برنامه‌ های عمومی شرکت داده شده باشند.

۳-  این فستیوال ویژه داستان‌نویسان فارسی زبان است و محل سکونت یا ملیت نویسنده ملاک نیست. بنابراین نویسندگان از هر جای جهان می‌توانند در این مسابقه شرکت کنند. ملاک معرفی نویسنده نام و نام خانوادگی اوست.

۴- داستان‌ها باید به زبان فارسی درقالب فایل word نوشته و ارسال شوند.

 

شرایط بخش ویژه مسابقه :

به جز رعایت شرایط عمومی باید

1- این فستیوال دارای یک بخش ویژه برای کادر درمان است.

2-آثار داستانی یا خاطره‌های کادر درمان در این بخش به‌طور جداگانه ارزیابی و بهترین آثار انتخاب و معرفی خواهند شد.

3- شرکت‌کنندگان در بخش ویژه باید تصویر مدرک شغلی خود را همراه داستان ارسال کنند.

4- اعضای کادر درمان می‌توانند در بخش عمومی نیز شرکت کنند.

 

جوایز :

اهدای لوح تقدیر، نشان جایزه و جایره نقدی به اثار برتر

راه ارتباطی :

corona.naghdedastan.ir

 

گروه اندیشمند بخض پرس پاسخ

۰۸-۰۳-۱۴۰۰

صدیقه رضایی:

پنجم خرداد نود و نه: امید تنها چیزیست که این روزها دنبالش میگردم لابلای پیامهای دوستانم در صدای لرزان مادرم پشت تلفن که به زحمت اشکش را کنترل میکند در دیالوگهای گرفته ی خواهرم و یا در چهره ی مضطرب همسرم وقتی درِ این اتاقِ منحوس را باز میکند که حالم را بپرسد و برای لحظه ی کوتاهی میتوانم او را ببینم... صدای درهمِ تمام کسانی که طی روز با من تماس گرفته اند و دلجویی کرده اند، آخر شب دوباره در ذهن هوشیار و بیخوابم تکرار میشود: -نترس میگن ضعیفتر از دوماه قبلش شده... - هیچیت نمیشه تو قویتر از این حرفایی... -خوب میشی... -دعات میکنیم...دعات میکنیم اعتراف میکنم با تمام این دلگرمی ها و انرژی های مثبت ترسیده ام در این مدت پنج ماه که از تولد این ویروس گذشته است، آنقدر قربانی داشته است که حالا حق داشته باشم بترسم احساس میکنم به اندازه ی تمام سالهایی که بدون ترس و در آرامش زندگی کرده ام، حالا محکوم به وحشتی مرموزم هرازگاهی صدای پسر کوچکم را میشنوم که بهانه ام را میگیرد و هر بار با واکنش تند پدرش مواجه میشود و گریه اش شبیه داغی، دلم را میسوزاند... نمیدانم چه شد و از کجا شروع شد آن لحظه که نتیجه ی تستم را اعلام کردند فراموش نمیکنم پنج روز پیش عصرکار بودم، تمام تنم درد میکرد و شیفت مثل اغلب اوقات، شلوغ بود حدود ساعت چهار عصر بود که از آزمایشگاه تماس گرفتند و منشی آزمایشگاه با ملاحظه و دلسوزی جمله ای گفت و جانم را آتش زد: - خانوم تست کروناتون مثبته آن لحظه دنیا دور سرم چرخید عکسهای سی تی اسکن مریضهای مبتلا، وضعیت قرمز و ریه های سفید، مرگ دکتر یحیوی، ماسکها و دستکشهای جیره ایِ بیمارستان، مسافرهای بی خیال شمال، کلیپ رقص پرستارها، شعرهای کوبنده ی اخوان ثالث، رقصهای گروهی سماع، پیش چشمم رژه رفتند و روی سرم چرخیدند و چرخیدند... به دستانم نگاه کردم و به یاد آوردم که سه ساعت پیش کنار همسر و پسرم ناهار خورده بودم و با همین دستها به پسرم غذا داده بودم به یاد آوردم همین چند دقیقه ی پیش با همکارهایم چای نوشیده بودم و دیروز با دوستم وجیهه حسابی گپ زده بودیم... صدایم را شنیدم که از خودم میپرسیدم: -من چند وقته مثبتم چند وقته؟ راستی چند وقت از مثبت بودنم میگذشت و من بین همکارهای بیگناهم و خانواده ام، و پسر معصومم وقت گذرانده ام، لحظه ای چشمانم را بستم و فکر کردم به اینکه اولین علامتم کدام روز بود هفته ی پیش که درد عضلانی دیوانه ام کرده بود یا چند شب قبل که سرفه های شبانه امانم را بریده بودند و یا ده روز پیش که تب کرده بودم و گلودرد داشتم کدام روز؟ راستی من از چه کسی کرونا گرفته بودم آن بیماری که همسرش به نگهبان گفته بود" خانومم کرونا داره" اما خودش انکار میکرد یا از آن بیمارِ مشکوکی که سرفه و تب داشت و مدام صدایم میزد یا از همکارم که هفته ی پیش تست کرونایش مثبت شده بود یا پیرزنی که چند روز قبل داخل تاکسی کنارم نشسته بود و هرازگاهی سرفه های خشک میزد و ماسک به صورتش نزده بود، کدام؟ تمام این سوالات در عرض چند ثانیه از ذهنم گذشتند تابحال اشک ریختن غیر ارادی را تجربه نکرده بودم وقتی به خودم آمدم که تمام پهنای صورتم خیس بود در مقابل چشمان بُهت زده ی همکارانم با صدایی لرزان اما بلند گفتم: بچه ها من کرونا گرفتم... صدای درهم دلداری بچه ها از فاصله ی چند متری نگاههای مات و نگرانشان، گریه های فاطمه، جیغ بیمار زایمانی، سرگیجه و سرگیجه و سرگیجه... در مقابل نگاه نگران دوستانم بخش را ترک کردم و با همسرم تماس گرفتم نمیدانم چقدر گذشت که در گوشه ای از حیاط بیمارستان ایستاده بودم تا از همه دور باشم، همسرم که رسید، نگاهمان به هم گره خورد و از چشمان وحشتزده اش یک بار دیگر دلم ریخت بدون هیچ گفتگویی صندلی عقب نشستم شیشه ی ماشین را پایین کشیدم و راهی خانه شدیم تا مهیای قرنطینه ی خانگی شویم به محض اینکه رسیدیم وارد یکی از اتاقها شدم و بلافاصله تمام وسایلم جدا و قرنطینه ی دلگیرِ من شروع شد پسر کوچکم مبهوت این تغییرات شده بود که کم کم تذکرها به او هم شروع شد و محدودیتهایش توسط پدر تعیین شد اینکه فعلا حق ندارد سمت مامان برود و یا به اتاق مامان نزدیک بشود و مامان هم فعلا نمیتواند اورا بغل کند و با او بازی کند پسرم در مقابل این توصیه ها تنها یک سوال پرسید و سپس گریه کرد - "مامان میخواد بمیره؟؟ " یک بچه ی پنج ساله، درک زیادی از کرونا و قرنطینه ندارد و نمیتوانی باهیچ منطقی دوری از مادری که در خانه است را به او بفهمانی بچه ها برای چیزی که حق آنهاست میجنگند حق هایی مثل مادرشان ولی اگر مغلوب اجبار و تقدیر و شرایط شوند سلاحی جز گریه نخواهند داشت پذیرفتنِ اینکه مامان دیگر نمیتواند برایش قصه بخواند و کنارش بماند تا خوابش ببرد و یا با او بازی کند و حتی داخل اتاقی که او هست نفس بکشد برایش سخت بود ولی در قبال این محدودیتها یک سری حقوق اضافه به او داده شد سختگیری هایی که قبلا بود کمتر شد اسباب بازیهایش که حق ورود به هال را نداشتند مجوز ورود گرفتند و حاکمیت کنترل تلویزیون به او سپرده شد که فقط شبکه ی پویا ببیند... البته تنها پسرم مقهور بیماری من نشد، شرایط همسرم هم تغییر کرد مجبور شد کارش را موقتا تعطیل کند و نگهداری از بچه و من و حتی آشپزی را به عهده بگیرد با اینکه پزشک، بخاطر تنگی نفسی که داشتم توصیه به بستری کرده بود اما او مانع شد و گفت ترجیح میدهد خودش از من مراقبت کند و حالا هر دو روز کپسولهای سنگین اکسیژن را جابجا میکند و کنار تختم می آورد، تمام تلاشش را میکند که برای من و پسرم محکم و قوی جلوه کند اما میدانم که گاهی بی صدا اشک میریزد حتی یکبار صدای پسرم را شنیده ام که خطاب به پدرش میگوید -بابا چرا گریه میکنی؟ الان که این روزها را یادداشت میکنم داخل یک اتاق کوچک قرنطینه م ... در این اتاقِ دلگیر، کتاب میخوانم و داستان مینویسم گاهی موسیقی میشنوم و گاهی اشک میریزم اما تقریبا همیشه سرفه میزنم در حدی که ریه هایم میسوزد شبها تب دارم و نفسم تنگ میشود طوریکه مجبور میشوم اکسیژن بگیرم و تقریبا همیشه درد دارم چه دارو بخورم چه نخورم... ولی میخواهم باور کنم که خوب خواهم شد... هجدهم خرداد نود و نه: خانومی که در صف ویزیت نشسته بود را محکم بغل کردم و داد زدم -آخ جون دیگه راحت شدم... آن زن هم با مهربانی در آغوشم گرفت و گفت - خوشحالم که مثل من تستت منفی شد بالاخره امروز جواب تست دومم را گرفتم و کابوس کرونای من هم تمام شد و میتوانم وقتی از مطب دکتر به خانه برگشتم پسرم را در آغوش بگیرم همان وروجکی که همیشه لبخندهای پشت ماسکم را میدید و میشناخت... در مسیر برگشت به خانه به چیزهای جالبی که این مدت دیده بودم فکر میکنم مثلا پزشکی را دیدم که به محض اینکه فهمید کرونا دارم من را از فاصله ی چند متری ویزیت کرد و من به زحمت حرفهایش را میشنیدم، پشت ماسک میخندیدم و به نگرانی اش حق میدادم و یا هفته پیش در نوبت ویزیت پزشک، از خانومی که کنارم نشست درخواست کردم که فاصله ی اجتماعیش را رعایت کند که داد و قال راه انداخت که مگه من چه مرضی دارم که شما میگی کنارم نشین؟؟ و من بدون هیچ بحثی بلند شدم و از او فاصله گرفتم... راستی فکر میکنم بد نباشد که ما اسم هر چیزی را از روی ظاهرش انتخاب نکنیم مثل کرونا که بخاطر ظاهرش این نام را دارد من میگویم باید اسم دیگری روی این ویروس گذاشت اسمی که بیشتر برازنده ش باشد مثلا ویروس دلتنگی یا ویروس تنهایی.... مگر این ویروس با قرنطینه و دستکش و دهانبند نیامد تا از هم دور شویم و از هرچه دوست داریم دست بکشیم و دهنمان را بست تا همه ی ما را در خفقانی دلگیر اسیر کند... بله باید او را ویروس خبیث دلتنگی نامید نه کرونا...

گروه اندیشمند بخض پرس پاسخ

پاسخ : آدمین

سلام . ممنون از اشتراک گذاری این داستان زیباتون .

محبوب ترین کتاب ها
چا پ کتاب فرهنگ اصطلاحات عامیانه انگلیسی فارسی
نشر فرهنگ اصطلاحات عامیانه انگلیسی فارسی
عاشقانه های مردانه از هزاره‌های قبل از میلاد تا امروز
چاپ کتاب عاشقانه های مردانه از هزاره‌های قبل از میلاد تا امروز
وکیل خودت باش (راهنمای جامع مهاجرت به کانادا)
چاپ کتاب وکیل خودت باش (راهنمای جامع مهاجرت به کانادا)
کاربرد روش QFD در تلفیق پتنت‌ها و تکنولوژی‌ها
چاپ کتاب کاربرد روش QFD در تلفیق پتنت‌ها و تکنولوژی‌ها
پلی اتیلن مبانی طراحی و تکنولوژی‌های تولید
چاپ کتاب پلی اتیلن مبانی طراحی و تکنولوژی‌های تولید
مراقبت‌های ویژه قلب و عروق
چاپ کتاب مراقبت‌های ویژه قلب و عروق
آخرین اخبار
پرفروشترین کتاب
اول عاشق خودت باش!
اول عاشق خودت باش!
پربازدیدترین کتاب
روایت دارالخلافه
روایت دارالخلافه