این کتاب که حاوی ِ اشعاری از مارگارت آتوود شاعر شهیر کانادایی ، شارون الدز(برنده ی پولیتزر 2013)، کرول آن دافی(ملک الشعرای انگلیس) ، لوئیز الیزابت گلوک(برنده ی نوبل امسال2020) ،آن برونته ، می سوانسن(ملقب به سلطانِ شاعران ) ، الیزابت جنینگز(برنده ی جایزه ی سامرست موام) ، سارا تیز دیل (برنده ی پولیتزر 1918)،لیدی مری وُرت لی مونتاگیو (جالب ترین زن ِ قرنِ هفدهم و هجدهم انگلستان ) و بسیاری از شاعران زن ِ سرشناس کشورهای مختلف ِ جهان از ژاپن و چین تا هند و آمریکای لاتین است ؛ در مدت ِ کمتر از یکسال به چاپ دوم رسیده است.
علاوه بر اشعار، زندگینامهی هر یک از شاعران همراه با داستانهای ِ پشتِ پردهی بسیاری از اشعار آمده است. مخاطبان ِ این اشعار عاشقانه تنها درنقش معشوق ظاهر نمیشوند؛ دیگران از پدر و مادر گرفته تا فرزند و نوه ، رنجبرانِ دوران و محرومان از حقوق اجتماعی و انسانی نیز از مخاطبانِ فراموش نشدنی ِ این اشعار عاشقانهاند.
عنوانِ"عاشقانه" برای کتابِ شعر عنوانی ست فاقد دقَت و صحَت. چرا؟ زیرا شعر تنها رشتهی هنر است که بیواسطه از عشق حرف میزند. یعنی مترادف و معادلی جز عشق ندارد. عینِ سیمِ لخت است. داستان و رمان، روکشِ پُر رمز و رازی دارد . فلسفه که کلاً روکش است و آنقدر ضخیم که انگار هدفش لاپوشانیِ آن سیم لخت است. نقاشی سعی میکند سرِ فرصت به عشق ادای دِین کند؛ با کمک خط و رنگ و فضا سازی. میماند موسیقی که به جای عشق ناله میکند، فریاد میکشد، ضجَه میزند و همهی ابعادِ عشق را به گوشِ جان میرساند. شیدایی ِ ناب است موسیقی ؛ این صدای سخن عشق.
رومن رولان در کتاب جانِ شیفته با آفریدن آنت و سیلوی این دو خواهر ناتنی ، تفاوت عاشقانه زیستن و معمولی زیستن را خوب نشان میدهد. در چهار جلد! مولانا اما تنها در دو مصراع:
پیداست که خون من چه برداشت کند دل میخورد و دیده برون میریزد
آنت سرتا پا قلب است کلاً؛ جانی شیفته. سیلوی، عشق برایش پیراهن است. مد است. مدل است. دست آویزی برای امرارِ زمان بر وزنِ امرار معاش. بعضیها دست خودشان نیست مثل آنت یا سینا میرخزیمه (که این کتاب به او تقدیم
میشود).کسانی که عشق مثلِ نقص مادرزادی همهی عمر همراهیشان میکند زیرا ورایِ کلیشهها و عادات و باورها میزیند. بعضی دیگر با حفظ فاصله ، حرمت عشق را نگه میدارند اما رو نمیدهند به آن. نمیگذارند برایشان خط و نشان بکشد. شعر اما دنبالِ هوشِ عاطفی ست ؛ نه هشیاریِ رهاننده. همان که آلفرد لردتنیسون میگوید: قدرتِ شفقت
اگر بخواهیم از سلیقهی ویترین برای فروش بهتر و برداشتِ تبلیغاتی از شعر رضایت دهیم و بگوئیم عاشقانهها؛ آن وقت حق تقدم فقط با عاشقانههایی خواهد بود که از تفاهم بین دو قلب حرف میزنند. چیزی بس نادر و رشک برانگیز. مثل اشعارِ جان دان و آلفرد تنیسون و ساموئل هی زو. باقی همه حکایت وصال و فراق است که هر دو برای نشان دادنِ عظمتِ تنهاییِِ جانکاه آدمیزاد است.
نمونهای از شعرهای این کتاب:
يادگاري من – آن را بنگر به يادِ من ،
و من به انتظارت خواهم نشست
سالهاي سال ، يكي از پسِ دیگری
چون دانههاي به نخ كشيدهي تسبيح.
خدايانِ آسمان را خِرَدي نيست
خواهم ُمرد در روزِ موعود
و هرگز ديدار نخواهم كرد آن را كه
ديوانه وار دوستش ميدارم.
قطرههاي زلالِ شبنم
درخشان در غروبِ خورشيد
فرو لغزيدند از برگها.
لغزندهتر، جانِ من بود
در تركِ اين تن ، سرشارِ تمناي تو.
دوست داشتنِ آن كه دوستت نميدارد
كُرنش كردن است به خدايانِ شّر
در معبد بزرگ ، ازپشتِ سر.
آيا رازم را خواندهاند ديگران
از چشمانم؟
خواب ديدم باز است زيرِ نورِ چراغ
صندوقچهي مرّصعِ زیورآلاتم