بیش از نیم قرن است که اروین یالوم، روانپزشک برجسته، جهانیان را با داستانهای خود شگفتزده کرده است، داستانهایی که آمیزهای از موضوعات مربوط به روان انسان و خرد، بصیرت و مطایبه هستند. حالا او با شجاعت و خلوصی شگفت، دشوارترین تجربهی زندگیاش را از دوران نوجوانی، یعنی فقدان همسر و همراه راسخش، درمیان میگذارد. زوجی که تا آخر با هم بودند، و این کتاب را هم با یکدیگر نوشتند، و ناباورانه از هم محروم شدند ،و سهمشان، ترس، رنج، انکار و پذیرشی از سر اکراه بود. ولی آنچه برای ما بهجا مانده، چیزی بیش از داستانِ یک فقدان است، داستانی فراموشنشدنی و بسیار زیبا، از عشقی ماندگار است. سالهای پیشِ رو، به آن خواهم اندیشید.
چندسال پیش من و اروین، گزینهی رفتن به خانهی سالمندان را بررسی کردیم. یکی از آنها به اسم Vi، که برای مردم استنفورد خیلی آشنا بود فقط چند بلوک تا دانشگاه استنفورد فاصله داشت، البته اگر استطاعت مالی آن هم بود. دوتای دیگر هم همین حوالی بود، چنینگ هاوس در مرکز شهر پالو آلتو و سیکویاس که اقامتی زیبا و روستایی، کمی آنطرفتر قرار داشت. هر سه اقامتگاه، غذا میدادند و خدمات مختلفی مثل کمک در کارهای روزمره تا پرستاری ارائه میکردند. غذا میخوردیم و لذیذ بود، و در سیکویاس با دوستانمان که آنجا ساکن بودند اوقات خوشی داشتیم، و میدیدیم که یک مرکز اقامتی چقدر جذابیت دارد، ولی چون آن زمان سالم بودیم و خطری جدی سلامتیمان را تهدید نمیکرد تعهدی نداشتیم.