لبه تیغ، سرگذشت لاری جوان

داستان لبه تیغ که از زبان سوم شخص روایت می شود در مورد خاطرات مردی به نام لاری است که گویا نویسنده مدتی طولانی با او در ارتباط بوده است. موآم در ابتدای کتاب به این موضوع اشاره می کند که گاهی مدت طولانی از شخصیت اصلی داستان بی خبر بوده و در این بین نمی خواهد با استفاده از شیوه داستان سازی فضا را پر کند. پس بهتر است خوانندگان حین خواند کتاب این موضوع را مد نظر داشته باشند.

لاری یک جوان بیست ساله است که با شرکت در جنگ و زخمی شدن در آن بسیار تحت تاثیر قرار گرفته و دیگر علاقه ای به زندگی عادی در آمریکا ندارد. او مدام پیشنهادهای مختلفی برای رفتن به دانشگاه و کار در موسسات مختلف دریافت می کند که تمامی آن ها را رد می کند. نظر دکتر لاری در مورد اوضاع لاری این است که جنگ روح او را تغییر داده است. به نظر می رسد در جنگ اتفاقی افتاده است که روح او را به کلی دچار تغییر کرده است. لاری حرفی در مورد اتفاقات جنگ نمی زند. او فقط احساس می کند که زندگی دیگر مفهوم قبل را ندارد.

کتاب لبه تیغ

کشف معنای زندگی

تنها چیزی که در حال حاضر باعث دلخوشی لاری است، نامزد او ایزابل می باشد. اگرچه ایزابل برعکس لاری دنباله رو عقل خود است اما آن دو یکدیگر را بسیار دوست دارند و به هم عشق می ورزند. اما شروع زندگی مشترک بدون داشتن کار امکان پذیر نیست. پیشنهادهای کاری زیادی به لاری می شود اما او تمام این پیشنهاد را رد کرده و در مقابل سوالات پیش آمده پاسخ عجیبی می دهد: «دوست دارم ول بگردم.»

البته ول گشتن از نظر او به معنای سفر رفتن و شناخت پیرامون است. لاری می خواهد مکان های مختلف را ببیند و با پدیده ها و اندیشه های مختلف رو به رو شود. او می خواهد راه زندگی خود را پیدا کند و به سوالاتی که در ذهنش شکل گرفته است پاسخ دهد. در اصل او به دنبال معنای زندگی می گردد و تمام تلاش خود را می کند تا آن را درک کند. اگرچه لاری می تواند در بهترین شرکت ها مشغول به کار شود و با عشق زندگی خود ازدواج کند، اما تصمیم می گیرد به دنبال سوال های خود برود و پاسخ آن ها را پیدا کند. زرق و برق زندگی برای او اهمیتی ندارد و معتقد است اگر انسان معنای زندگی را نداند، ازدواج، قبول مسئولیت و بچه دار شدن چه فایده ای می تواند داشته باشد؟

ویلیام سامرست موآم

در این بین ایزابل یک انسان منطقی است و نمی تواند از چارچوب های موجود خارج شود. او به زندگی اشرافی خو کرده و همیشه فکر فردا و آینده است. از این رو از لاری می خواهد بین او و راهی که در پیش گرفته است یکی را انتخاب کند.

لاری به سفر می رود و هنگام بازگشت پشیمان شده و وارد کشتی نمی شود. او وسایل خود را در کشتی جا گذاشته و در هند می ماند. او پا بر لبه تیغ می گذارد و به دنبال کشف زندگی می رود.

درباره کتاب لبه تیغ

در کتاب لبه تیغ به این موضوع پی می بریم که یک حقیقت محض برای همه وجود ندارد و هرکس با توجه به شخصیت و دغدغه هایش به حقیقت خاص خود دست پیدا می کند. هر فرد می تواند مسیر پیش رو را ادامه دهد و یا برای کشف معنای زندگی این مسیر را تغییر داده و به دنبال تجربه های جدید برود. البته این کار چندان آسان نیست و ماند راه رفتن روی لبه تیغ است.

کتاب در ابتدا به دلیل وصف مهمانی های اشرافی کمی خسته کننده به نظر می آید و گاهی از موضوع اصلی فاصله می گیرد. زیرا نویسنده در برخی مقاطق از شخصیت اصلی داستان دور بوده است. اما شما در انتهای کتاب شگفت زده خواهید شد. موآم سعی کرده است در کتاب لبه تیغ معنای زندگی را به سادگی وصف کند و تمام مخاطبان را از کتاب راضی نگه دارد.

دو اقتباس سینمایی از این کتاب صورت گرفته است که یکی از آن ها به کارگردانی ادموند گولدینگ در سال 1946 و دیگری به کارگردانی راب کوهن در سال 1984 اکران شد.

کتاب لبه تیغ به زبان های زیادی ترجمه شده و در تمامی این سال ها مورد استقبال قرار گرفته است. مترجمان ایرانی نیز این اثر را ترجمه کرده و در اختیار علاقه مندان گذاشته اند. یکی از بهترین ترجمه های این کتاب توسط مهرداد نبیلی انجام شده و در انتشارات علمی و فرهنگی به چاپ رسیده است.